کشیدن بار امانت
1- باری که آسمان و زمین از کشیدن آن سر باز میزنند:
پس از سالها تلاش، شاه میداس [2]بالأخره سیلنوس [3]را در جنگل به چنگ میآورد و از او این سؤال را میپرسد که خواستنیترین و بهترین چیز در زندگی برای آدمی چیست. سیلنوس در ابتدا سکوتی گزنده اختیارمیکند؛ و در نهایت با فشارهایی که از سوی شاه میداس بر او وارد میشود، با خندهای گستاخانه اینگونه لب به سخن میگشاید که:
«آه، ای نژادِ مصیبتزدهی فانی، چرا مرا وادار به بیان چیزی میکنید که به صلاح شماست هرگز آن را نشنوید؟ خواستنیترین و بهترین چیز مطلقاً از دسترسِ شما خارج است: زاده نشدن، نبودن، هیچ بودن. اما در درجهی دوم بهترین و خواستنیترین چیز همانا، هر چه زودتر مُردن است».[4]
بودن همواره آغشته به درد است؛ دردی گریزناپذیر. صدای سیلنوس سالهاست در گوش آدمیان آرزوی پیوستن به سیاهی را زمزمه میکند. همان دردی که قرنها بعد خیام را وامیدارد تا تمنای نیستی را ازکنه جان، چنین فریاد کند:
گر آمدنم بِخود بُدی، نامَدمی/ ور نیز شدن بِمن بُدی، کِی شُدمی
بِه زان نَبُدی که اندر این دیر خراب/ نه آمدمی، نه شُدمی، نه بُدمی.
بار امانتی که آسمان و زمین نیز از کشیدن آن سر باز زدند.[5] بار بودن؛ درد خودآگاهی.
2- قرعه ی کار:
«و چه خوب بود که آدمی میتوانست وقتی درد و مصیبتی دارد ماهها بخوابد و چندین ماه بعد، آسوده و تازه نفس از خواب برخیزد. اما هیچ کس نمیتواند چنین کاری بکند؛ و باید بیدار ماند و درد کشید و با دردهای خود کنار آمد».[6]
آری، آسان میبود اگر میشد با لحظهای نیستی، با خوابی عمیق؛ درد و مصیبت را با «گرمجای بیخیالی سینهی مادر»[7] معاوضه کنیم. آنگاه برمیخواستیم، بیآنکه تداومی در درد باشد. اما قرعهی کار [8] به نام ما خورده است! در همان روزی که مار، حوا و سپس آدم را به خوردن از میوهی درختِ ” معرفت خیر و شر” تطمیع نمود. و آنان از آن خوردند و از برهنگی خود آگاه شدند.
و آنگونه بود که مواجههی آغازین انسان با آسیب و خطر(نماد مار)؛ او را به خودآگاهی (خوردن از میوهی درخت معرفت)؛ رهنمون ساخت. و این معرفت راز آسیبپذیری انسان را (برهنگی)؛ بر وی آشکار نمود. «و یهُوَهخدا گفت: همانا انسان از آن جهت که خوب و بد را میفهمد مثلِ ما شدهاست».[9] پس همانگونه که حافظ گفت قرعهی کار به نام ما زده شد:
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد/ تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس ![10]
3- عقل دوراندیش:[11]
نیچه در “دربارهی حقیقت و دروغگویی به معنای نااخلاقی” دلیل پیدایش عقل را آگاهی از آسیبپذیری و میل به اجتناب از آن میداند: «عجیب است که عقل میتواند چنین حالتی را موجب شود، زیرا عقل چیزی نیست جز وسیلهای کمکی برای مفلوکترین و ضعیفترین و فانیترین موجودات تا آنها را لحظهای در هستی نگه دارد. در غیر اینصورت، بدون این وسیله، موجودات مذکور به همان سرعتی که پسر نوزاد لسینگ از دنیا رفت؛ از هستی رخت برخواهند بست».
« عقل به عنوان وسیلهای برای حفظ فرد، حد بالای قدرتش را در تزویر به نمایش میگذارد؛ زیرا تزویر وسیلهای است برای حفظ افراد ضعیفتر و نحیفتری که طبیعتا از شاخ یا دندان تیز حیوانات شکارگری که با آن برای هستی نبرد میکنند؛ بی بهرهاند».[12]
خودآگاهی و خرد در مواجههی با خطر (آگاهی از درد و آسیب احتمالی) جان میگیرند. توانایی پیشبینی خطر، امکان گریز از درد را برای آدمی به ارمغان آورد و با رشد دانش بشری و هرچه پیشبینیپذیرتر شدن خطراتی که زندگی را تهدید میکرد میل به گریز از درد نیز نهادینهتر و البته محتملتر شد. پیشبینی، گزارهای در مورد احتمال بروز یک رویداد در آینده است که اغلب بر پایهی دانش یا تجربه صورت میپذیرد. یعنی برای پیشبینی خطر احتمالی، ابتدا باید آن را تصور کرد. ادراکی ذهنی، آمیخته به یادآوری دردهای گذشته و تصور تکرار مجدد آن در آینده؛ و البته برنامهریزی جهت اجتناب از آن. و این یعنی قربانی کردن حال برای آینده. یعنی ترک لذت زندگی لحظه به لحظه در باغ عدن؛ و هبوط به زمین! که البته غنیمتی عظیم را از پس هزاران سال، به آدمی عرضه داشته است: بقای طولانیتر.
4- گرمجای بیخیالی سینهی مادر؛ بازگشت به عدم:
اگر همچون برخی روانکاوان لذت را نبود تنش بدانیم؛ شاید بتوان چنین نتیجه گرفت که آرزوی سیلنوس برای آدمیان که همانا نبودن و زاده نشدن است؛ غایتِ تمنایِ لذت در آدمی است. آرزویی که در روانکاوی در استعارههایی همچون میل بازگشت به رحم مادر و یکی شدن مجدد با اولین و عالیترین منبع امنیت یعنی مادر؛ مفهوم پردازی شده است. گویی آدمی تصوری از دوران امنیت مطلق و آرامشِ زیست در رحم مادر را به درازای عمر در ذهن پنهان ساخته و میل تجربهی زیستی چنین، در تقابل با رنج زندگی؛ در ذهنش به صورت تمایل به نیستی تجلی مییابد. همچنان که مولانا میگوید:
پیل باید تا چو خُسبد اوستان /خواب بیند خطهی هندوستان
خر نبیند هیچ هندستان به خواب /خر زهندستان نکرده است اغتراب
ذکر هندستان کند پیل از طلب/ پس مصور گردد آن ذکرش به شب[13].
5- مردن قطعیترین نتیجه برای زندگی! :
یا همچون فروید که چنین میلی را غریزهی مرگ یا تاتانوس مینامد. در اساطیر یونانی تاتانوس به معنای مردن و در حال مرگ بودن؛ تجسم مرگ بوده است و غریزهی مرگ در اندیشهی فروید در کنار اروس یا غریزهی زندگی، رانهای است که در جهت کاهش تنشها به نقطهی صفر عمل میکند. و هدف آن برگرداندن ارگانیسم به وضعیت غیر آلی (بیجان) است. گویی که هدف از زندگی مرگ باشد.
عجیب نیست که تاناتوس فرزند نوکس [14] و اربوس [15] و دوقلوهای هوپنوس [16] است. فرزند خلف شب و تاریکی و همزاد خواب!
6- پایان بخش اول:
همزمان با گسترش توانایی تصور، درد دو گونه شد: خود درد و آگاهی ذهنی از آن؛ و همانگونه که درد، ناخوشایند بود و مستحق گریز؛ آگاهی ذهنی از درد نیز ناخواستنی و مستحق گریز گردید. یونگ، روانکاو سوئیسی می گوید: «تعقیب کردن آرامش در زندگی مترادف با حس نا آرامی همیشگی در زندگی است».. این بهایی است که انسانِ امیدوارِ به زندگیِ بیدرد میپردازد: رنج گریز دائمی از هر درد عینی و ذهنی. رنجِ به عاریه گرفتنِ خطر بالقوه و احتمالی از آینده؛ و تبدیل آن به یک خطر بالفعل ذهنی در حال؛ که باید برای گریز از آن، طرحها چید و عاقبتی اندیشید.
الغرض؛ زیستن دشوار است و توأم با درد و لذت. و آنچه ما را در فائق آمدن بر چنین دردی یاری میرساند؛ خودآگاهی است؛ که خود میتواند هم منبع رنجی مضاعف باشد و هم التیامی بر دردهای ذاتی زندگی. اما گریز از درد ناممکن است. زندگی بیدرد، یعنی مرگ؛ انسان بیدرد، انسان مرده است!
یونگ میگوید: «مواجه کردن انسان با تاریکیهایش، به نمایان شدن روشنیهای او منجر میگردد». و این غایت روانکاوی است: مواجه کردن انسان با خودش بدون هیچ کم و کاست. تا شاید از رهگذر آن، رهایی از خودی آزارگر و زیستن به شکلی معنادارتر و مقبولتر، برای آدمی حاصل شود.
«اگر ترس از افتادن باشد تنها راه نجات در پریدنی داوطلبانه است».[17]
[1] . نقاشی آفرینش آدم؛ میکل آنژ.
[2] . میداس یا شاه میداس، پادشاه فریگیه بود. او بنا بر اسطورههای یونانی هرآنچه را که لمس میکرد به طلا تبدیل میشد و این موضوع به لمس طلایی یا لمس میداس مشهور بود.
[3] . سیلنوس، در اسطورههای یونان، کهنسالترین همراه ماینادها (زنان مرید دیونوسوس) است.
[4] . زایش تراژدی و چند نوشتهی دیگر؛ نیچه؛ ترجمهی رضا ولییاری.
[5] . سورهی احزاب؛ آیهی 73.
[6] . رمان ژان کریستف؛ رومن رولان.
[7] . قسمتی از شعر پریدن از احمد شاملو؛ دشنه در دیس.
[8] . آسمان بار امانت نتوانست کشید/ قرعهی کار به نام من دیوانه زدند؛ حافظ؛ غزل شمارهی 184.
[9] . عهد عتیق.
[10] . حافظ؛ غزل شمارهی 269.
[11] . احتیاطکار، ژرف بین، عاقبت اندیش، محتاط، هوشیار. تعبیری از مولانا؛ مثنوی معنوی؛ دفتر دوم؛ بخش 54.
[12] . زایش تراژدی و چند نوشتهی دیگر؛ نیچه؛ ترجمهی رضا ولییاری.
[13] . مولانا؛ مثنوی معنوی، دفتر چهارم؛ بخش 117.
[14] . ایزدبانو و نماد شب.
[15] . یکی از ایزدان نخستین در اساطیر یونانی و تجسم تاریکی.
[16] . در اسطورههای یونان، خداوند خواب است.
[17] . کارل گستاو یونگ؛ فیلسوف و روانکاو سوئیسی.
[18] . رمان ژان کریستف؛ رومن رولان.
[19] . قسمتی از شعر پریدن از احمد شاملو؛ دشنه در دیس.
[20] . آسمان بار امانت نتوانست کشید/ قرعهی کار به نام من دیوانه زدند؛ حافظ؛ غزل شمارهی 184.
[21] . عهد عتیق.
[22] . حافظ؛ غزل شمارهی 269.
بدون دیدگاه