روان‌درمانی متمرکز بر انتقال و اختلالات شخصیت با دکتر اتو کرنبرگ 25 آوریل 2025
مصاحبه کننده: دکتر دیوید پودِر/ پادکست روانپزشکی و روان‌درمانی[1]
بخش اول:
فرار از اتریشِ نازی و تأثیرات اولیه
ترجمه: بابک شریف زاده

فرار از اتریشِ نازی

پودِر:

من اینجا با دکتر اتو کرنبرگ هستم. او روانپزشکی متولد وینِ اتریش است. به شیلی مهاجرت کرد؛ سپس به آمریکا آمد. بنیانگذار روان‌درمانی متمرکز بر انتقال است و در درک ما از چیزهایی چون سازمان سطح مرزی نقش مهمی داشته است [او اجزای اصلی آن را به وضوح تعریف کرده – از جمله پراکندگی هویت، مکانیسم‌های دفاعی اولیه و واقعیت­سنجی سالم]. امروز قرار است در مورد زندگی او، چیزهایی که نوشته و ایده‌هایی که ارائه داده و تکامل آن­ها گفت­وگویی داشته باشیم. خب، به پادکست خوش آمدید. می‌توانیم با این [موضوع] شروع کنیم، می‌دانم که شما در سال ۱۹۲۸ در وینِ اتریش متولد شده­اید. و به همراه خانواده‌تان از اتریش اشغال شده توسط نازی‌ها به شیلی فرار کردید. کمی در مورد آن برایم بگویید.

کرنبرگ:

خب، من نه سال و نیم داشتم. هیتلر در مارس ۱۹۳۸ حمله کرد و من در ۱۶ام ژوئیه ۱۹۳۹ به همراه پدر و مادرم آنجا را ترک کردم. پدرم نمی‌خواست آنجا را ترک کند. او یک سلطنت‌طلب اتریشی بود و معتقد بود که کل این جریان­ها تمام خواهد شد. [در نظر او] هیتلر یک پدیده­ی گذرا بود. او به بقای اتریش اعتقاد راسخ داشت. مادرم خصیصه­های پارانوئیدی داشت. او از حمله تا سر حد مرگ ترسیده بود. و بعد از «شب بلورین[1]»، که در ۱۰ دسامبر ۱۹۳۸ در وین اتفاق افتاد، پدرم را متقاعد کرد که ما باید آنجا را ترک کنیم. و به این ترتیب ما ویزای شیلی را گرفتیم. و البته، من چیزی نمی‌دانستم – من تک فرزند هستم. حدودا نه سال و نیم داشتم.

و در ۱۶ام ژوئیه ۱۹۳۹، او به من گفت: “همه چیز- تمام اسباب‌بازی‌هایی که داری را- در این چمدان جا بده. ما امروز بعد از ظهر می‌رویم، و تو نباید به هیچکس چیزی بگویی”. آن موقع، من دیگر کاملاً از خطر آگاه بودم. و اینگونه بود که ما آنجا را ترک کردیم. من یک سال و نیم را تحت سلطه­ی نازی‌ها گذراندم، و بد بود، تجربه­ی بدی بود. یهودستیزیِ خشونت­بار! و همه­ی کودکان یهودی از مدارس اخراج؛ و به مدارس یهودی فرستاده شدند. ممنوعیت رفتن به سینما، پارک- همه جا: “یهودیان و سگ‌ها ممنوع هستند”.

بنابراین اگرچه بچه بودم، این حس را تجربه کردم. یک روز با مادرم در خیابان کار می‌کردم و یک مرد ارتشی، که از نگهبانان نظامی رده پایین هیتلر، SA [که در مقابل SS به عنوان “پیراهن قهوه‌ای‌ها” نیز شناخته می‌شوند] بود، مادرم را مجبور کرد که خیابان و پیاده‌رو را بشوید. مادرم داشت پیاده‌رو را می‌شست و مردم جمع شده بودند و ما را مسخره می‌کردند. و من آنجا ایستاده بودم، منظورم این نوع تجربیات بد است. و این قبل از شروع جنگ بود. فکر می‌کنم در اول اکتبر ۱۹۳۹ شروع شد. بنابراین ما به موقع موفق به فرار شدیم. زیرا پس از آن، مرز بسته شد و بقیه­ی خانواده‌ام همگی از اردوگاه‌های کار اجباری سر درآوردند. و آنها فقط یک پسرعمو داشتند که موفق شد به واسطه­ی نقل و انتقال کودکان به انگلستان و سپس به ایالات متحده فرار کند. و ما شش ماه را در ایتالیا گذراندیم تا اینکه بالاخره ویزا آمد و به شیلی مهاجرت کردیم، جایی که من بیش از ۲۰ سال قبل از آمدن به ایالات متحده در آنجا زندگی کردم.

  • تأثیرات اولیه

پودِر:

تا حدی درک می­کنم؛ شاهد یهودستیزی خشونت‌آمیز بودن- دیدن تابلوهایی با عنوان «یهودیان و سگ‌ها ممنوع هستند» یا تماشای مادرتان که مجبور به شستن پیاده‌رو شده بود، حتی در آن سن هم می­تواند وحشتناک و تحقیرآمیز باشد، یک احساس وحشتناک. حساسیت شدید و پارانویای تطبیقی ​​مادرتان، همانطور که شما توصیف کردید، در این موقعیت یک موهبت بود. با این حال تصور می‌کنم بی­معطلی و بی­خبر رفتن، حس فقدان خاص خود را به همراه داشته باشد.
با در نظر گرفتن این تجربیات اولیه، اگر ممکن است در مورد تأثیرات سازنده‌ای که در سال‌های اولیه­ی زندگی‌تان در شیلی با آنها مواجه شدید، برای من بگویید؟

کرنبرگ:

خب، من در شیلی پزشکی خواندم و مجذوب استاد روانپزشکی، ایگناسیو مت بلانکو[2]، شدم که در انگلستان آموزش دیده بود. او یک متخصص مغز و اعصاب بود که در مدرسه­ی روانکاوی لندن آموزش دیده بود و انجمن و موسسه آموزشی روانکاوی را در شیلی تأسیس کرد. او مرد بسیار برجسته و با طرز فکری منحصر به فرد بود.

در واقع، من از نوجوانی به روانکاوی علاقه داشتم. فروید خوانده بودم و در مهاجرت به شیلی تحت تأثیر یک روانکاو یونگی قرار گرفتم. و زمانی که وارد دانشکده­ی پزشکی شدم، از قبل به روانکاوی و روانپزشکی علاقه‌مند بودم، و بعدا این علاقه به اوج خود رسید. و تصمیم گرفتم روانکاوی را در شیلی تحت رهبری ایگناسیو مت بلانکو بخوانم و از آنجا فارغ‌التحصیل شدم. و قبل از اینکه با بورسیه­ی بنیاد راکفلر برای مطالعه و پژوهش در روان‌درمانی به ایالات متحده بیایم، به روان‌درمانی علاقه‌مند بودم: که آیا مؤثر است یا نه؟

و اولین تلاش‌های پژوهشی­ام را در شیلی صورت دادم و سپس به ایالات متحده آمدم، یک سال را در دانشگاه جان هاپکینز با سر جروم فرانک[3] و گروه پژوهشی‌اش در زمینه­ی روان‌درمانی، سپری کردم. و پس از آن در بنیاد منینگر در توپکا، کانزاس. خب، منظورم این است که در این بین به شیلی رفتم، تمام تعهدهای آموزشی­ام به بنیاد راکفلر را که به من بورسیه تحصیلی داده بود انجام دادم. بنابراین من به تعهدم با بنیاد راکفلر عمل کردم و سپس به ایالات متحده بازگشتم تا در پژوهش­های روان‌درمانی بنیاد منینگر مشارکت کنم.

پروژه­ی عظیمی که من از چندین جهت در آن مشارکت داشتم و پس از آنکه رابرت والرشتاین[4]، که رهبر گروه بود، کرسی استادی روانپزشکی را در سانفرانسیسکو ترک کرد، مدیر آن شدم. بنابراین حدود 12 سال در بنیاد منینگر بودم. علاقه‌مند شدم و هر آنچه می‌توانستم در مورد تشخیص و درمان اختلالات شدید شخصیت آموختم و در حین پروژه­ی منینگر، علاقه­ی خودم را به مطالعه­ی نتایج و مقایسه­ی بیمارانی که تحت روان‌درمانی حمایتی، روان‌درمانی بیانی یا تحلیلی و روانکاوی درمان می‌شدند، توسعه دادم.

و به این نتیجه رسیدم که بیماران مبتلا به اختلال شخصیت شدید، به اصطلاح بیماران مرزی، که بین نوروتیک­ها و سایکوتیک­ها قرار دارند، اساسا بهترین پاسخ را به روان­درمانی­ای می­دهند که ساختارمند باشد، نه روانکاوی استاندارد، و نه روان‌درمانی حمایتی معمول که در آن زمان مد بود.

پس من پروژه‌ای را در خصوص تدوین درمانی ایده‌آل برای اختلالات شدید شخصیت آغاز نمودم. و همزمان مجبور بودم اختلالات شدید شخصیت را از غیر شدید تشخیص داده و همچنین با کل تمایزِ تشخیصی در روانپزشکی سر و کار داشته باشم؛ که در این مورد ایگناسیو مت بلانکو به من کمک شایانی کرد. وقتی او در شیلی فهمید که من آلمانی زبان هستم؛ گفت که من باید به آلمانی، «کتاب روانپزشکی کلاسیک آلمانیِ بومکه»، را بخوانم. وقتی به کتابخانه رفتم تا بومکه را بگیرم؛ فهمیدم که ۱۲ جلد است. جرات نکردم از او بپرسم که از من می­خواهد کدام جلد را بخوانم. و من هر ۱۲ جلد بومکه را خواندم. این کار به من دانشی در روانپزشکی کلاسیک آلمانی داد که به من کمک شایانی کرد. البته بعدا، در ایالات متحده، رویکرد آمریکایی به تشخیص را فرا گرفتم. من خودم را به یک متخصص در تشخیص افتراقی تبدیل کردم و به این نتیجه رسیدم که ویژگی‌ مشترک اختلالات شدید شخصیتی، فقدان یکپارچگی در مفهوم خود و فقدان یکپارچگی در مفهوم دیگرانِ مهمِ زندگی‌شان است.

کرنبرگ:

آنچه اریک اریکسون[5] توصیف کرده بود، پراکندگی هویت است. من مفهوم پراکندگی هویت اریکسون را گرفتم، آن را در تشخیص افتراقی اختلالات شدید شخصیتی به کار بردم و همزمان دیدگاهی در مورد رشد روانشناختی ایجاد کردم که نه تنها به درونی‌سازی بازنمایی افراد مهم، بلکه به نوعی بازنمایی ذهنی دیگران از واقعیت نیز وابسته است. اما تحت تأثیر سخنرانی‌ای که از تالکوت پارسونز[6]، جامعه‌شناس برجسته در ایالات متحده، شنیدم، یاد گرفتم که آنچه درونی می‌شود، بازنمایی دیگران نیست، بلکه بازنمایی رابطه­ی بین خود و دیگران است.

بنابراین ما در حین تعامل با دیگران، بازنمایی خود از دیگری و خود را در حین تعامل [با دیگری] درونی می‌کنیم. برای مثال این توضیح می‌دهد که چرا کودکانی که سال­ها مورد آزار جسمی و آزارهای شدید قرار گرفته‌اند، خودشان به آزارگر تبدیل می‌شوند. ما می‌گوییم که آنها با آزارگر همذات‌پنداری می‌کنند، بله. اما به معنای عمیق کلمه، آنها کل تجربه را درونی می­کنند؛ پس همزمان بازنمایی فرد آزارگر و فرد مورد آزار را در ذهن خود درونی‌سازی کرده‌اند. و سپس قادر به اجتناب از آن می­شوند- بنابراین، دنیای آنها به رابطه‌ای از آزارگر و قربانی تبدیل می‌شود، همه­ی روابط بین آزارگر و قربانی است؛ پس بهتر است که آزارگر باشی تا قربانی. بنابراین آنها معکوس کردن نقش‌ها را فرا گرفته و نقش آزارگر را بر عهده می‌گیرند، در حالی که نقش آزاردیده به شخص دیگری فرافکنی می‌شود. بنابراین رابطه­ی درونی شده با دیگران به یک اصل راهنما تبدیل می­شود که رفتار روزمره را سازماندهی می‌کند، چیزی که ما آن را کاراکتر می‌نامیم.

پس، کاراکتر- چیزی که اکنون ما آن را شخصیت می‌نامیم – در واقع شخصیت مفهوم وسیع‌تری است که شامل عملکردهای شناختی و هر چیز دیگری می‌شود- کاراکتر، الگوهای رفتاری عادتی­ بوده که بخش اساسی شخصیت هستند. پس من سازمان شخصیت مرزی را به عنوان آن دسته از تغییرات عادتی شخصیت که در پراکندگی هویت مشترک هستند، تعریف کردم.

و ابزاری بالینی، یک مصاحبه­ی بالینی، به اصطلاح مصاحبه­ی ساختاری، برای تشخیص پراکندگی هویت و تمایز اختلالات شدید شخصیت از غیر شدید آن، توسعه دادم. و البته، تمایز کل حوزه­ی اختلال شخصیت از اشکال عادی سایکوز، جنون به معنای معمولِ آن و سندرم­های مغزی اصلی، مانند عقب‌ماندگی ذهنی و زوال عقل از یکدیگر.

بنابراین من ابزارهای خاص تشخیص اختلالات شخصیت را با رویکرد تشخیصی عمومی در روانپزشکی مرتبط کردم و اختلال شخصیت را در حوزه­ی عمومی تشخیص روانپزشکی قرار دادم. و در مورد درمان، همانطور که به شما اشاره کردم، ترکیبی از روان‌درمانی تحت شرایط کاملاً کنترل‌شده با الهام از روانکاوی  اما با اصلاح ابزارها یا روش‌های روانکاوی، متفاوت از روانکاوی و متفاوت از اشکال حمایتی روان‌درمانی را ارائه کردم.

به طور کلی، می‌توانم بگویم که روان‌درمانی متمرکز بر انتقال، یک روان‌درمانی روانکاوانه است، نه روانکاوی به معنای واقعی کلمه. روانکاوی مختص بیمارانی است که بیماری نوروتیک خفیف‌تری دارند. اما اختلالات شخصیتی شدید که اکنون آنها را سازمان شخصیت مرزی می‌نامیم، می‌توانند با روان‌درمانی متمرکز بر انتقال [TFP] درمان شوند. و این روشی است که در مقایسه با درمانی با رویکرد حمایتی- که ممکن است در چارچوب یک دیدگاه روانکاوانه یا یک رویکرد شناختی رفتاری انجام شود- ارجعیت دارد. به طور کلی، می‌توان درمان‌ها را به درمان‌های شناختی رفتاری که برای برخی بیماران در برخی شرایط بسیار مؤثر هستند و درمان‌های روانکاوی که برای سایر بیماران در شرایط دیگر مؤثر هستند، تقسیم کرد. بنابراین من این روان‌درمانی خاص را برای بیماران مرزی تعریف کردم. و اینگونه بود که کار من تغییر کرد. در این بین، من رئیس پروژه­ی تحقیقاتی روان‌درمانی بنیاد منینگر شده؛ سپس به عنوان مدیر بیمارستان منینگر منصوب شدم.

بنابراین من، چند سال، به طور همزمان هم مدیر پزشکی بیمارستان و هم مدیر پروژه­ی تحقیقاتی بودم. و بعد احساس کردم چیز بیشتری [در آنجا] برای یادگیری نمانده است. احساس کردم به فضای یادگیری­ای نیاز دارم که رویکردها و روش‌های مختلف را در مواجهه­ی با روانپزشکی و روان‌درمانی بیابم. بنیاد منینگر به نظرم جای محدودی رسید. و من دعوت دانشگاهِ کلمبیایِ نیویورک برای استادی را پذیرفتم. به کلمبیا رفتم، جایی که درآن واقعاً شروع به توسعه­ی درمانی کردم که خود ابداع کرده بودم. من مسئول بستری اختلالات شدید شخصیت آنجا بودم. و من گروهی از افراد را گرد آوردم که پس از چند سال، تصمیم گرفتیم به کرنل نقل مکان کنیم. و من مدیر بخش وستچستر بیمارستانِ دپارتمانِ روانپزشکیِ دانشگاهِ کرنل شدم. و به همراه گروه، موسسه اختلالات شخصیتی را تشکیل دادیم.

و ۲۰ سال بعد، پس از اتمام دوره­ی ریاستم در بیمارستان، خودم را منحصراً وقف مدیریت موسسه­ی اختلالات شخصیت در دانشگاه کرنل کردم؛ با کمک دانشمند برجسته‌ای به نام جان کلارکین[7]؛ و مدیر تحقیقات تجربی ما، فرانک یومانس[8]، که شما با او مصاحبه کرده‌اید و مدیر کل آموزش عمومی ما نیز هست. او یک روان‌درمانگر فوق‌العاده است. و دو یا سه نفر دیگر، یک گروه شش یا هفت نفره بودیم؛ که ابتدا تشخیص را با وضوح بیشتر و دقیق‌تر مطرح کرده و انواع مختلف عملکرد شخصیت‌ها را در سطح مرزی، توصیف کردیم. شخصیت نارسیسیستیک، مهم‌ترین شخصیتی است که ما عمیقاً در حال مطالعه­ی آن بوده‌ایم، اما شخصیت پارانوئید، شخصیت اسکیزوئید، شخصیت کودکانه یا هیستریونیک را نیز مطالعه کردیم. بنابراین ما یک مطالعه­ی ژورنالی در مورد اختلالات شخصیت، توصیف و تمایز آنها به افرادی با هویت طبیعی یا سازمان شخصیت نوروتیک و با پراکندگی هویت یا سازمان شخصیت مرزی و موارد غیر معمولِ سایکوز که به نظر می­رسد اختلال شخصیت باشند؛ و موارد شدید بیماری که در آن سایکوز وضعیتی است که در افراد مختلف می­تواند بروز کند و یا نکند؛ انجام دادیم.

پس ما این کار را کردیم – ابتدا وقت خود را صرف مطالعات تشخیصِ افتراقی و انتشارات کردیم و سپس یک مطالعه­ی تجربی را برای مقایسه­ی روان‌درمانی متمرکز بر انتقال با روان‌درمانی حمایتی و درمان شناختی رفتاری ترتیب دادیم. و اثربخشی روان‌درمانی متمرکز بر انتقال [TFP] را هم در تحقیقات انجام شده در ایالات متحده، در نیویورک و سپس در اروپا تحت هدایت استفان دورینگ[9]، استاد روانکاوی در [بخشِ] روانپزشکیِ دانشگاهِ وین، که گروهی را به صورت داخلی گرد هم آورده بود که تحقیقات تجربی موازی را در کشورهای آلمانی زبان انجام می‌دادند، تأیید کردیم. و البته، اکنون ما گروه‌هایی در کشورهای مختلف داریم و هم به آموزش تحقیقاتی و هم به درمان بیماران ادامه می‌دهیم. خلاصه همین.

بخش دوم: مصاحبه با دکتر اتو کرنبرگ- بخش دوم (اختلال شخصیت مرزی و دفاع‌های اولیه و زندگی جنسی در شخصیت‌های مرزی و نارسیسیستیک)

[1]. Psychiatry & Psychotherapy Podcast

2- شب نهم به دهم ماه نوامبر ۱۹۳۸ – آغاز حمله­ ی سازمان­یافته به یهودیانِ آلمان و اتریش توسط حزب نازی.

[3]. Ignacio Matte Blanco

[4]. Jerome Frank

[5]. Robert Wallerstein

[6]. Erik Erickson

[7]. Talcott Parsons

[8]. John Clarkin

[9]. Frank Yeomans

[10].  Stefan Doering

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *