رواندرمانی متمرکز بر انتقال و اختلالات شخصیت با دکتر اتو کرنبرگ 25 آوریل 2025
مصاحبه کننده: دکتر دیوید پودِر/ پادکست روانپزشکی و رواندرمانی[1]
بخش سوم:
رواندرمانی متمرکز بر انتقال و عملکرد بازتابی
حسادت، بیبندوباری جنسی و ارتباط آن با اختلالات شخصیت
ترجمه: بابک شریف زاده
- رواندرمانی متمرکز بر انتقال و عملکرد بازتابی
پودِر:
یکی از چیزهایی که من هنگام خواندن مقالاتِ رواندرمانی متمرکز بر انتقال واقعاً دوست داشتم این است که در آنها به عملکرد بازتابی قبل و بعد از رواندرمانی متمرکز بر انتقال توجه میشود. و فکر میکنم رواندرمانی متمرکز بر انتقال یکی از معدود روشهای درمانی است که بهبود در عملکردِ بازتابی را نشان داده است. عملکردِ بازتابی با مصاحبهی دلبستگی بزرگسالان اندازهگیری میشود که فوناگی مبتکر اصلی آن بود. در مورد اینکه رواندرمانی متمرکز بر انتقال عملکردِ بازتابی را افزایش میدهد در حالی که در مواردی مانند رفتار درمانی دیالکتیک (DBT) هیچ تغییری در عملکردِ بازتابی نمایان نمیشود، نظری دارید؟
کرنبرگ:
چون رواندرمانی متمرکز بر انتقال (TFP) امکان بروز کامل یک تعارض را در جنبههای مثبت و منفی آن فراهم میکند. وقتی بیماری دچار انتقال منفی میشود ما سعی نمیکنیم آن را کاهش دهیم. برعکس، به بیمار کمک میکنیم تا انتقال منفی را از طریق شناسایی خشونتِ ابژه و دیدن خود به عنوان قربانی، و سپس شناسایی خشونتِ خود و دیدن ابژه به عنوان قربانی، به طور کامل تجربه کند. به عبارت دیگر، ما سعی میکنیم بیمار را [با این فرآیند دوگانه] آشنا کرده تا او را به پذیرش افراطیترین واکنشش ترغیب کنیم، تا بعد او را با قطب افراطی مخالف که تحمل شدت تکانههای عاشقانه و جنسی نسبت به درمانگر است؛ روبهرو کنیم. به طوری که با اجازه دادن به ابراز کامل افراط و تفریطهای عشق، امکان یکپارچگی تفسیری آنها را تسهیل میکنیم و به بیمار اجازه میدهیم تکانههای متناقضِ همزمان که بخشی از دوسوگرایی انسان بهنجار هستند را تحمل کند.
و سپس بیمار میتواند ببیند که بله، در حالی که او یک تصویر ایدهآل از خود به عنوان یک فرد خیلی خوب دارد، اما از طرفی در بخشی از وجودش، یک فرد بدجنس نیز هست. و [ در مورد] دروننگری؛ بینش، برعکس تداوم دوپارهسازی در نسخهی کاذبِ [تصویرِ] ایدهآل که به طور کامل از هرگونه پرخاشگری مبرا شده؛ شامل ظرفیتِ دیدگاهی یکپارچه از تمام پتانسیلهایی است که یک فرد دارد. بنابراین خوداندیشی بر روشی واقعبینانه برای ارزیابی نقاط قوت و ضعف یک فرد دلالت میکند. جنبههای خوب و بدی که فاصلهای بالغانه هستند از خودی که بر اساس هر تعامل عینیای عمل میکند.
پودِر:
بسیار خب. بسیار عالی. خب، پس خیلی از مردم از این ایده که همهی ما پرخاشگری داریم خوششان نمیآید. نه؟ و چیزی که من از شما میشنوم این است که واقعاً به بیماران اجازه میدهید تا تمام بارِ پرخاشگریشان را احساس کنند. و آن با اینکه بخواهید به آنها راهکارهای مقابلهای بدهید؛ یا سعی کنید به آنها بگویید که “نه تو واقعا پرخاشگر نیستی” یا ” تو واقعا عصبانی نیستی” بسیار متفاوت است. خب، برای من چند مثال بزنید یا کمکم کنید که بفهمم چطور میتوانید به کسی کمک کنید تا پرخاشگری خود را تحمل کند.
کرنبرگ:
یک تعارض زناشویی را در نظر بگیرید. زنی از مردش متنفر است چون موقع صبحانه با او بدرفتاری کرده، به خانه نیامده، چیز مهمی را فراموش کرده و از دست او عصبانی شده است. مرد نیز در پاسخ هنگام دفاع از خود عصبانی میشود. آنها درگیر یک دعوای بزرگ هستند، اما در عین حال، هر دو آگاه هستند که یکدیگر را دوست دارند. و آن دعوا به شکلی خوب به یک رابطهی خوب ختم خواهد شد. آنها در این مورد شکی ندارند. آنها تعامل زودگذر بد را با اعتقاد عمیق به پایداری عشقی غالب تحمل میکنند. در مقابل زوج دیگری هستند که وقتی عصبانی میشوند، احساس میکنند که این پایان کار است. من از این رابطه بیرون میروم. من دیگر هرگز نمیخواهم آن مرد را یا آن زن را ببینم.
بنابراین تحمل خلق و خوی ستیزهجویانهی فرد هنگام عصبانیت، با آگاهی از رابطهی پایدار و عمیقی که از رابطهای زودگذر فراتر میرود، ممکن میشود. این همان چیزی است که خوداندیشی را متمایز میکند: ظرفیت دیدن کلیت رابطه، به جای قربانی یک شرایط خاص بودن و داشتن این حس که هیچ امکان دیگری در این حالت خاص وجود ندارد. مردی از نحوهی رفتار همسرش با فرزندان خشمگین میشود و آنقدر خشمگین میشود که میگوید: «یک بار دیگه این کار را بکنی، رابطهرو تموم میکنم!» و او آماده است که از رابطه خارج شده و آن را رها کند. بنابراین نوعی عدم تحمل نسبت به جنبههای بد و اجتنابناپذیرِ هر رابطهای در زندگی روزمره وجود دارد. تحمل دوسوگرایی در واقع همان چیزی است که خوداندیشی را متمایز میکند. چیزی که روانکاوی کلاینی آن را موضع افسردگی مینامد، که همان پتانسیل غمگین شدن به خاطرِ بدرفتاری با کسانی است که واقعاً دوستشان داریم.
همهی ما گاهی با کسانی که دوستشان داریم خوب رفتار نمیکنیم. یک یا دو سال طول میکشد تا کودک بفهمد مادری که از او متنفر است (وقتی از او متنفر است)؛ همان مادری است که او را دوست دارد (وقتی او را دوست دارد). و در نهایت، وقتی از دست مادری که دوستش دارد عصبانی است، احساس افسردگی میکند، و به خاطر از دست دادن مادری که دوستش دارد (به واسطهی این عصبانیت زیاد)؛ غمگین میشود. این نشانهای از تفکر بالغانه است. ظرفیت واکنش به عملِ خود همراه با غم؛ و آگاهی از اینکه او رابطهی عموما متفاوتی با کسی که در خلقی زودگذر و لحظهای بوده، و بسیار متفاوت از رابطهی همیشگی و معمول است؛ دارد.
فردی که تمایل به خشونت داشته و با زیردستان خود برتریجویانه رفتار میکند و درگیر نوعی خودبزرگپنداری نامناسب است، ممکن است تشخیص دهد که این گرایش را دارد و بپذیرد که در نحوهی رفتار با دیگران مشکلی دارد که باید آن را اصلاح کند. و اینکه مراقب مشکلات مربوط به گرایشاتش باشد؛ بخشی از شخصیت او میشود. این نشان دهندهی خوداندیشی است. نگرش عمومی ما در مورد نحوهی رفتارمان با دیگران، رفتار آنیمان را کنترل میکند، حتی اگر با نگرش عمومی ما بسیار متفاوت باشد. منظور ما از تصویر یکپارچه از خود و تصویر یکپارچه از دیگران همین است. منظورم این است که [مثلا] مردی با چهرهی جدی به خانه میآید و همسرش فکر میکند: “اوه، اون دیگه منو دوست نداره”.
اگر او بعدا با چهرهای نسبتا دوستانه به خانه بیاید: “آه، اون منو دوست داره”. او ظرفیت درک این را ندارد که همسرش او را دوست دارد، چه در حالتِ خلقی خوب باشد و چه در حالتِ خلقی بد. ادغام خلق فعلیاش در رابطهی کلی با او نمایانگر بلوغ و نشاندهندهی یکپارچگی بازنمایی ابژه است. نتیجتا یکپارچگی بازنمایی خود و یکپارچگی بازنمایی ابژه؛ نشانگر بهنجاری، هویت نرمال و ظرفیت خوداندیشی است. و در طول درمان ما این [ظرفیتها] را از طریق حل و فصل عملکرد دفاعی اولیه، نرمال کردن هویت و در نتیجه عادیسازی ظرفیت سازگاری با تکالیف مهم زندگی همچون کار و حرفه، عشق و رابطه جنسی، زندگی اجتماعی و خلاقیت خود توسعه میدهیم.
- حسادت، بیبندوباری جنسی و ارتباط آن با اختلالات شخصیتی:
پودِر:
نظرتان را در مورد حسادت و در مورد چگونگی بروز آن در فردی نارسیسیستیک با سطحِ مرزیترِ عملکرد، در مقایسه با افراد نرمال؛ به من بگویید.
کرنبرگ:
سوال خیلی خوبی است. حسادت یک احساس پرخاشگرایانهی طبیعی با ویژگیهای بسیار خاص است. این احساسِ خشم است نسبت به کسی که چیزی دارد که ما میخواهیم اما نداریم. بنابراین ما چیزی را میخواهیم که نداریم و از هر کسی که آن [چیز] را دارد وقتی که ما آن را نداریم؛ عصبانی میشویم. این یک الگوی طبیعی است: یک کودک، کودک دیگری را میبیند که اسباببازیای دارد که او میخواهد آن را داشته باشد و اگر آن اسباببازی یا چیزی دقیقاً شبیه به آن را به دست نیاورد، عصبانی میشود. بنابراین این یکی از هیجانات انسان است. این یکی از جنبههای منفی پتانسیل ماست که به طور طبیعی داریم. ما آن را تحمل میکنیم. حسادت زندگی ما را کنترل نمیکند. در شخصیتهای نارسیسیستیک مشکل این است که آنها پرخاشگری بسیار شدیدی نشان میدهند که شکل حسادت به خود میگیرد. معمولاً علت آن فقدان روابطِ به اندازهی کافی عاشقانه در اوایل زندگی، در دو یا سه سال اول زندگی است.
وقتی کسی احساس دوست داشته شدن میکند، تصویر خوبی از دیگران را درونی کرده و نسبت به افرادی که با او خوب بودهاند، احساس قدردانی میکند. اگر کسی هیچکدام از اینها را تجربه نکرده باشد، احساس پوچی خواهد کرد و فرد این دیدگاه دردناک را دارد که بقیه در رابطهشان با دیگران احساس خوبی دارند در حالی که من احساس بدی دارم. بنابراین حسادت به یک انگیزهی بسیار قوی تبدیل میشود، زیرا اساساً ما آن عشق درونیشدهای را که دیگران دارند، احساس نمیکنیم. و حسادت تا جایی پیش میرود که هر چیزی ما را خشمگین میکند؛ چه آن را دوست داشته باشیم و چه دوست نداشته باشیم. این روابط ما را تخریب میکند زیرا هر کسی را که میتوانیم دوست داشته باشیم و با او دوست باشیم، چیزهایی دارد که ما از ابتدا نداریم، همان ظرفیت دوست داشتن. بنابراین، حسادت به گونهای به فرد حس دردناک فقدان و پوچی میدهد. و راه مبارزه با آن، بیارزش کردن چیزی است که دیگری دارد.
معمولاً وقتی به خاطر رفتارمان از دیگران پاسخ خوبی دریافت میکنیم، از اینکه دیگران ما را دوست دارند بسیار خوشحال میشویم و آن را به عنوان یک هدیه در نظر میگیریم. به عبارت دیگر، ما معمولاً در ازای عشقی که دریافت میکنیم، احساس قدردانی میکنیم. افراد حسود ظرفیت قدردانی ندارند، زیرا آنچه به دست میآورند، به آنها احساسی از آنچه نداشتهاند میدهد. این حس، آنها را به یاد آنچه ندارند میاندازد، که بر آنچه به دست میآورند، تاثیر میگذارد. آنها از اینکه آن را به دست آوردهاند، خوشحال هستند، اما احساس شادی نمیکنند. شادیای که دیگران از دادن چیزی به آنها احساس میکنند. بنابراین حسادت تمایل دارد چیزی را که یک سر آن است خراب کند، به این معنی که [مثلا] فردی با شخصیت نارسیسیستیک عاشق زنی میشود، به طور ناخودآگاه از آنچه که در او تحسین میکند، متنفر میشود؛ از ظاهر فیزیکی گرفته تا ظرفیت و پتانسیلهای او. و بنابراین ناخودآگاه، او تمایل دارد آن زن را بیارزش جلوه دهد و این باعث میشود آن زن عادی و کسلکننده شود، و او مجبور میشود آن زن را کنار بگذارند.
بنابراین حسادت ناخودآگاه، و دفاع مقابل آن از طریق بیارزشسازی، همان چیزی است که بیبندوباری جنسی شخصیتهای نارسیسیستیک را برمیانگیزد. مکمل حسادت، تخریب ناخودآگاه ارزشهایی است که دیگران دارند و خود فرد ندارد. دانشآموزانی با شخصیت نارسیسیستیک ، فقط میتوانند چیزی را [واقعا] یاد بگیرند که احساس میکنند خودشان یاد گرفتهاند؛ زیرا آنها آنچه دیگران میدانند را به تصاحب خود در میآورند. آنها دانش دیگران را به کار میگیرند. نوعی دزدی از دیگران که به آنها حس خوبی میدهد. اما وقتی مجبورند بپذیرند که به دیگری وابستهاند، این [وابستگی] همه چیز را خراب میکند. زیرا در این صورت حسادت اجتنابناپذیر است. شخصیتهای نارسیسیستیک تنها میتوانند چیزی را بیاموزند، که احساس میکنند خودشان یاد گرفتهاند، بدون اینکه کسی چیزی به آنها بدهد. آنها دانش را از دیگران به غنیمت میگیرند، اما نمیتوانند کتاب بخوانند. آنها نمیتوانند از کتاب چیزی بیاموزند چون مجبورند – کتابها دانش مستقلی از آنها دارند و آنها از این موضوع رنج میبرند. بنابراین شما افراد بسیار باهوشی را میبینید که نمیتوانند کتاب بخوانند یا ظرفیت علاقهی خود را در زمینهای خاص خراب میکنند. بنابراین حسادت گرایش دارد ظرفیت جذب چیزهای خوب و ایجاد روابط خوب را از بین ببرد. در بدترین حالت، در هر زمینهای، فرد نمیتواند از چیزی جز تحسین شدن لذت ببرد، که همانا به رسمیت شناختن بزرگی خود توسط دیگران است. و یکی از عوامل مستعد کنندهی شخصیت نارسیسیستیک، والدینی هستند که واقعاً فرزندان خود را دوست ندارند، اما از چیزهای تحسین برانگیزی که فرزندان دارند و دیگران آنها را تحسین میکنند، خوشحال میشوند. والدین، والدینِ نارسیسیستیک، از کودک به عنوان چیزی مهم استفاده میکنند، “ببین چه بچهی قشنگی دارم.” بنابراین آنها فرزند خود را تحسین میکنند، اما او را دوست ندارند.
بنابراین وقتی عشق با تحسین جایگزین شده و به تنها منبع دریافت عشق توسط فرد مورد علاقه تبدیل میشود، شخصیت نارسیسیستیک پرورش مییابد. او هیچ امیدی به عشق ندارد. فقط وقتی دیگران او را تحسین میکنند، میتواند نسبت به خودش احساس خوبی داشته باشد. بنابراین پاتولوژِی حسادت بسیار مخرب است و از مسائل اساسی، که در درمان با تجزیه و تحلیل تمام علل و پیامدهای آن، حل میشود.
[1]. Psychiatry & Psychotherapy Podcast
بخش چهارم: مصاحبه با دکتر اتو کرنبرگ- بخش چهارم (شخصیت هیستریونیک، شخصیت پارانوئید و شخصیت اسکیزوئید)
بدون دیدگاه